اتفاقا این حال و هوا و حرفام نه از سر شکم سیری هست نه اینکه زیرم پره دو ثانیهای ماسک و ژل ضدعفونی برام مهیاست، والا نه از کله گندهها هستم نه به جایی هم وصلم، اتفاقا خیلی همهای ریسک هستم، هم دیابت دارم، هم مشکل کلیوی حاد دارم، هم سابقه درمان سرطان دارم، هم اضافه وزن دارم، حتما خوندین دستورالعمل سازمان بهداشت جهانی رو، یکی از این موارد رو داشته باشین ریسک ابتلا به کرونا در فرد بالا میره، چه برسه به من که کلی از فاکتورهارو با هم دارم، اون اوایل سردرگم بودم به سرم زده بود جمع کنم برم مسافرخونه بمونم، میترسیدم بیمار بشم اطرافیانم مخصوصا پسرم ازم بگیره، اما پسرم نزاشت برم گفت مامان هر جا بری منم باهات میام میدونی که پیدات میکنم اونطوری هر دومونو در محیط آلوده در مواجهه با بیماری قرار دادی، این بود که پشیمون شدم، اما امروز که علائم تنگ نفس و سرفه خشک دارم و کمیبدنم داغ شده بسیار نگران هستم که مبادا گرفته باشم پسرم هم که مدام چسبیده به من، اونم گرفته باشه چه کنم، امروز با خودم میگفتم اینبارم نباید به حرف کسی جز خودم اعتنا میکردم و باید میرفتم از خونه، اینجوری تکلیفم روشن نیست و استرس درونیم که مبادا پسرمو مریض کنم داره آزارم میده، بخاطر اونم شده امیدوارم نگرفته باشم، خیلی وقته مرگ برای من مفهوم خاص خودشو از دست داده و بهش به چشم یک مرحله از زندگی نگاه میکنم، آدم بخاطر بچه اش که هنوز خیلی حسهای ناب رو در زندگی تجربه نکرده عجیب نگران میشه
خلاصه اینکه بلاگر محترم بیا رفاقتی از من پذیر که والا منم مثل شمام حالا یه وقتایی مغزم تکون میخوره یه چیزایی حس میکنم یه چیزایی خیال میکنم فقط همین، شما اینجوری ببینیش هم اوکی هست، بماند اینکه از نظر خودم تنها زمانهایی را زندگی کرده ام که در رویاهای نابم با او به سر برده ام
شبتون خوش
مراقب خودتون باشین، این نیز بگذرد
اگر در گروه ریسک بالا نیستید خودتونو اذیت نکنید فقط مراعات بهداشت فردی کنید و به خدا توکل کنید، انشااله که حله 😊
زمستان سال یکهزار و سیصد و نود و هشت هجری شمسی در ایران